هستیهستی، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

هستی عشق مامان

بدون عنوان

1392/7/3 1:45
نویسنده : ماماني هستي
217 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان الان ساعت 1/30دقیقه بامداد که من دارم برات مینوسم عزیزم بالاخره 4شنبه شد ونخستین روز رفتن تو عشقم به پیش دبستانی شروع شد البته فقط جشن امروز الهی فدات بشم اینقدر ذوق داشتیخنده که چند بار ازم پرسیدی مامان یعنی یه دونه بخوابم میرم مدرسه خوش به حالت که واسه خودت دنیایی داری امیدوارم هیچ چیز توی زندگی نتونه این دلخوشی هارو ازت بگیره نفسم/الانم که من دارم تایپ میکنم شما در خواب نازقهر به سر میبری و کلی به من سفارش کردی که مامان صبح زود بیدارم کن برم حمام بعدشم لباسامو اتو کن برم مدرسه راستی گل(خودت گلی) هم ازم خواستی خدا کنه یادم نره شرمندت بشم        امشب بیشترین نگرانیت به خاطر پای سوختت بود وقتی داشتیم با بابا محمد پانسمانشو عوض میکردیم بغض کردیو گفتی مامان فردا تو مدرسه ابروم میره با این پامگریهدیگه با کلی دلداری و نازکشی من و بابا اروم شدی البته منم ناراحت شدمناراحتفردا با کلی عکس میام بوسسسسسسماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)